پارت بیست

زمان ارسال : ۳۰۵ روز پیش

هوا تاریک شده و باد سردی وزیدن گرفته بود اما من هیچ تمایلی به بازگشت به خانه نداشتم. در پیاده رو راه می‌‌رفتم و مانند دختران بی سرپرست دست به سینه قدم می زدم. آن شب آنقدر غم و ناراحتی بهم فشار آورده بود که به مرگ فکر می‌‌کردم. که نباشم و مزاحم کسی نب ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید